گنجور

 
۱
۲
۳
۴
۱۰
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۲

 

ای از کرم تو کار ما راست

هر جای که خرمی‌ست ما راست

عاشق به جهان چه غصه دارد‌؟

تا جام شراب وصل برجاست

هر باد چغانه‌ای گرفته

[...]

۶ بیت
مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۴

 

چشمه‌ای خواهم که از وی جمله را افزایش است

دلبری خواهم که از وی مرده را آسایش است

بنده بحر محیطم کز محیطی برتر است

سنگ و گوهر هر دو را از فضل او بخشایش است

باغ و طاووسند هر یک از جمالش بانصیب

[...]

۶ بیت
مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۵

 

عشق اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نیست

هر چه گفت و گوی خلق آن ره ره عشاق نیست

شاخ عشق اندر ازل دان بیخ عشق اندر ابد

این شجر را تکیه بر عرش و ثری و ساق نیست

عقل را معزول کردیم و هوا را حد زدیم

[...]

۶ بیت
مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۹

 

آخر ای دلبر نه وقت عشرت انگیزی شدست

آخر ای کان شکر وقت شکرریزی شدست

تو چو آب زندگانی ما چو دانه زیر خاک

وقت آن کز لطف خود با ما درآمیزی شدست

گر بپوسم همچو دانه عاقبت نخلی شوم

[...]

۶ بیت
مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۷

 

هر جور که‌ز تو آید بر خود نهم غرامت

جرم تو را و خود را بر خود نهم تمامت

ای ماه‌روی از تو صد جور اگر بیاید

تن را بود چو خَلعت جان را بود سلامت

هر کس ز جمله عالم از تو نصیب دارند

[...]

۶ بیت
مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۹

 

ای غم اگر مو شوی پیش منت بار نیست

پر شکرست این مقام هیچ تو را کار نیست

غصه در آن دل بود کز هوس او تهیست

غم همه آن جا رود کان بت عیار نیست

ای غم اگر زر شوی ور همه شکر شوی

[...]

۶ بیت
مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۰

 

مرا چو زندگی از یاد روی چون مه توست

همیشه سجده گهم آستان خرگه توست

به هر شبی کشدم تا به روز زنده کند

نوای آن سگ کو پاسبان درگه توست

ز پیش آب و گل من بدید روح تو را

[...]

۶ بیت
مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۴

 

به شاه نهانی رسیدی که نوشت

می آسمانی چشیدی که نوشت

نگار ختن را حیات چمن را

میان گلستان کشیدی که نوشت

ایا جان دلبر ایا جمله شکّر

[...]

۶ بیت
مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۵

 

اگر مر تو را صلح آهنگ نیست

مرا با تو ای جان سر جنگ نیست

تو در جنگ آیی روم من به صلح

خدای جهان را جهان تنگ نیست

جهانیست جنگ و جهانیست صلح

[...]

۶ بیت
مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۳

 

ای بی‌وفا جانی که او بر ذوالوفا عاشق نشد

قهر خدا باشد که بر لطف خدا عاشق نشد

چون کرد بر عالم گذر سلطان ما زاغ البصر

نقشی بدید آخر که او بر نقش‌ها عاشق نشد

جانی کجا باشد که او بر اصل جان مفتون نشد

[...]

۶ بیت
مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۴

 

این رخ رنگ رنگ من هر نفسی چه می‌شود

بی هوسی مکن ببین کز هوسی چه می‌شود

دزد دلم به هر شبی در هوس شکرلبی

در سر کوی شب روان از عسسی چه می‌شود

هیچ دلی نشان دهد هیچ کسی گمان برد

[...]

۶ بیت
مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۷

 

دل چو بدید روی تو چون نظرش به جان بود

جان ز لبت چو می‌کشد خیره و لب گزان بود

تن برود به پیش دل کاین همه را چه می‌کنی

گوید دل که از مهی کز نظرت نهان بود

جز رخ دل نظر مکن جز سوی دل گذر مکن

[...]

۶ بیت
مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۰

 

عاشق دلبر مرا شرم و حیا چرا بود

چونک جمال این بود رسم وفا چرا بود

این همه لطف و سرکشی قسمت خلق چون شود

این همه حسن و دلبری بر بت ما چرا بود

درد فراق من کشم ناله به نای چون رسد

[...]

۶ بیت
مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۴

 

مرا عاشق چنان باید که هر باری که برخیزد

قیامت‌های پرآتش ز هر سویی برانگیزد

دلی خواهیم چون دوزخ که دوزخ را فروسوزد

دو صد دریا بشوراند ز موج بحر نگریزد

ملک‌ها را چه مندیلی به دست خویش درپیچد

[...]

۶ بیت
مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۳

 

برون شو ای غم از سینه، که لطف یار می‌آید

تو هم ای دل ز من گم شو، که آن دلدار می‌آید

نگویم یار را شادی که از شادی گذشتست او

مرا از فرط عشق او، ز شادی عار می‌آید

مسلمانان مسلمانان، مسلمانی ز سر گیرید

[...]

۶ بیت
مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۶

 

با تلخی معزولی میری بنمی ارزد

یک روز همی‌خندد صد سال همی‌لرزد

خربندگی و آنگه از بهر خر مرده

بهر گل پژمرده با خار همی‌سازد

زنهار نخندی تو تا اوت نخنداند

[...]

۶ بیت
مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۲

 

جان پیش تو هر ساعت می‌ریزد و می‌روید

از بهر یکی جان کس چون با تو سخن گوید

هر جا که نهی پایی از خاک بروید سر

وز بهر یکی سر کس دست از تو کجا شوید

روزی که بپرد جان از لذت بوی تو

[...]

۶ بیت
مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۰

 

گر دیو و پری حارس باتیغ و سپر باشد

چون حکم خدا آید آن زیر و زبر باشد

بر هر چه امیدستت کی گیرد او دستت

بر شکل عصا آید وان مار دوسر باشد

وان غصه که می‌گویی آن چاره نکردم دی

[...]

۶ بیت
مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۷

 

تدبیر کند بنده و تقدیر نداند

تدبیر به تقدیر خداوند چه ماند

بنده چو بیندیشد پیداست چه بیند

حیلت بکند لیک خدایی بنداند

گامی دو چنان آید کو راست نهادست

[...]

۶ بیت
مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۵

 

هر آن دل‌ها که بی‌تو شاد باشد

چو خاشاکی میان باد باشد

چو مرغ خانگی کز اوج پرد

چو شاگردی که بی‌استاد باشد

چه ماند صورتی کز خود تراشی

[...]

۶ بیت
مولانا
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۰
 
تعداد کل نتایج: ۱۹۰