صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳
دریغا کز دلازاری بری نیست
بتی کو را گریز از دلبری نیست
به داغ لاله ی چهرش نباشد
رخی کز دست غم سیسنبری نیست
به شور لعل شیرینش نیابم
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴
بر مهر تو مه را مشتری نیست
وگر باشد کسی جز مشتری نیست
به فر چهر و فرخ فالت ای ماه
تعالی الله عروس خاوری نیست
بدین اخلاق و خوشخویی ملک نی
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶
ز نقص سروکش از برگ و بر کمالی نیست
که پیش نخل تواش نیز اعتدالی نیست
جبین و جبهه مه را تجملی است وجه
ولی به وجه جمیل تواش جمالی نیست
به چهرت اهل نظر مصر را کجا سنجند
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷
بیا ساقی دمی کم همدمی نیست
نمی در ده که دنیا جز دمی نیست
بیا بنگر که جز آیینه و جام
نشان ز اسکندر و نام از جمی نیست
به جز لعل می آلودت مکیدن
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹
دور پیمانه را بقایی نیست
عهد جانانه را وفایی نیست
نزد خوبان وفای عاشق را
جاودان جز جفا جزایی نیست
شوق را پایه سخت و پنجه قوی
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹
قیامت خوانمت بهر چه قامت
که نبود بی حسابی در قیامت
مرا هست از شکیبایی تزلزل
ترا بر بی وفایی استقامت
به دل دادن مکن کس را نکوهش
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱
هر که آید به سیر جولانت
نبرد ره برون ز میدانت
دل ما را به حلقه ی گیسوی
هست زندان به از گلستانت
باز از آن چهر هر نظر دارد
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷
بیدلی را چوتودلدار مباد
دلبری چون تو دلازار مباد
رفتم از دست و به جا ماند غمت
کس چنین بی کس و غم خوار مباد
آنکه در دیده غیر است عزیز
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸
آنگونه سرشکم به غمت پرده در افتاد
کافسانه ی ما در همه عالم سمر افتاد
صافش همه دردی شد و آبش همه آتش
حسرت نگری هر که ترا از نظر افتاد
عیبم همه جویند و سرانجام جز این نیست
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴
چون یار سخن راند وز نطق شکر بارد
خاموشی آن لب را شکر چه دهن دارد
بی پرده یکی بخرام تا باز ببینم کیست
کز رخ چو تو مه سازد و ز قد چو تو سرو آرد
برخیز و به جای خویش بنشان همه خوبان را
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳
قلم تا سر ز سودای تو درکرد
ورق را رخ ز خون دیده تر کرد
همان دود سیه کز خامه برخاست
از این آتش جهانی را خبر کرد
به فر حسن جانان عشق جان سوز
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶
که جز من کاشکم اینسان دربدر کرد
انیس خویش اشک پرده تر کرد
بنازم غمزه ات کز یک کرشمه
بنای تقویم زیر و زبر کرد
جزاک الله کنی منعم ز فریاد
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸
کس نیست کش از قصه ی دل راز توان کرد
شرحی ز غم دوست بدو باز توان کرد
انجام ندارد خبر عشق چه پرسی
این نیست بیانی که خود آغاز توان کرد
غم نیست ز بی بال و پری طایر دل را
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰
نه او روزی دو، ترک بد سری کرد
نه یک شب طالعم نیک اختری کرد
نه روی دولتم دیدار بگشود
نه یکبارم سعادت رهبری کرد
نه مرگم از غم هجران رهانید
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵
کس ار به دیده ی دل در نگار ما نگرد
خطا کند نظرش گر به جز خدا نگرد
به ذره ذره وجودم اگر نداری جای
پس از چه هر که ببیند به من ترا نگرد
محبت توندانم چه کرد با دل ما
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶
چو ترک چشم تو ز ابروی خود کمان گیرد
بگو به تیر نخستین مرا نشان گیرد
فریب عشق به حرب بتی کشید مرا
که از رخش سپر از قامتش سنان گیرد
سپاه شاه که شهری به چار مه نگرفت
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹
تیر عشق تو بهر دل نرسد
سهم دیوانه به عاقل نرسد
چیست خرمن گیسو که از آن
خوشه ای بهره به سایل نرسد
مانده در لجه ی اشکم مردم
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲
آن را که دو صد چشم بر انعام تو باشد
مپسند که عمری همه ناکام تو باشد
یک لحظه جز آزار منت کار دگر نیست
حیف است که این حاصل ایام تو باشد
زین پس بخروشیم ز دست توگر ای دوست
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹
گفتم آخر ز چه برعهد تو بنیاد نماند
گفت یک حرفم از آن عهد وفا یاد نماند
شور سودای تو ای خسرو شیرین دهنان
در جهان ذکری از افسانه فرهاد نماند
بنده ی طره ی دلبند تو کاندر همه شهر
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱
بتان شهر ز ما هر زمان که یاد آرند
مسلم است که آهنگ قتل ما دارند
خدای را خبرم ده که کیستند این قوم
که دشمنی همه با دوستان روا دارند
به شیرگیری ترکان نگر که با همه شور
[...]
