جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
رخ خوب تو چشم عقل دردوخت
مرا از جمله خوبان دیده بردوخت
بیک ناوک سر زلف دوتایت
روان و جان و دل در یکدگردوخت
کمان ابروی تو تیر مژگان
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳
هر که زان لعل شکر میخواهد
جان خود زیر و بر میخواهد
در گذشتست ز جان و دل خویش
هر که در عشق گذر میخواهد
مردم چشم من از باغ رخت
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰
بی تو کارم همی بسر نشود
دست کس با تو در کمر نشود
زان خیال تو نایدم در چشم
تا از آب دو دیده تر نشود
تا تو اندر نیائی از در من
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶
خشمت آمد که من ترا گفتم
که ترا عاشقم خطا گفتم
شاید ارخون شود دلم تامن
بتو ناگفتنی چرا گفتم
من ز دست زبان برنج درم
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳
تاکی این فریاد از دست دلم
نیست زین فریاد کردن حاصلم
تو چو سوسن ده زبانی بارهی
ورچه من باتو چو غنچه یکدلم
گفتی از دست غمم کس جان نبرد
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳
عشق تو و محنتی ز سر تازه
در شهر فکنده باز آوازه
سبحان الله که هر غمی کاید
چون پای برون نهد ز دروازه
یکسر سوی دل همیرود گویم
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰
خیزکاندر دلبری بر عهد و پیمان نیستی
وه که اندر دوستی یکروی و یکسان نیستی
از لبت کس بوسهای نستد کزوجان نستدی
با چنین دندان مرا باری بدندان نیستی
هر نفس جنگی بر آری هر زمانصلحی کنی
[...]
