گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۵

 

جان داغ تو دارد جگر غرقه به خون هم

تاراج غمت شد دل و دین صبر و سکون هم

گفتی که به جان عاشق من بودی ازین پیش

والله که همانم من و زان بیش کنون هم

بس عشق که آن کم شد و بس حسن که آن کاست

[...]

جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۷

 

چون لاله جگر چاک شدم غرقه بخون هم

از داغ درون سوختم از زخم برون هم

افتاده ام ایشمع چو پروانه بپایت

آتش زده ام دین و دل و صبر و سکون هم

چند ای بت کافر بچه در غارت دینی

[...]

اهلی شیرازی
 
 
sunny dark_mode