گنجور

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۹

 

ای بسته‌ی خود کرده دل خلق به ناموس

ز اندیشه تو را رفته به هر جانب جاسوس

اثبات یقین تو به معقول چه سود است ؟

چون نیست یقین نفی گمان تو به محسوس

تا چند سخن گویی از حق و حقیقت؟

[...]

ناصرخسرو
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲۲

 

بیرون چو رود شمع من از خانه فانوس

آیند چو پروانه حریفان پی پابوس

گیرم سر راه وی و گویم به صد افسوس

رفتن به چه ماند بر خرامیدن طاووس

سیدای نسفی
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱

 

گر مشت زدی بر سر و کتفی پی‌ناموس

می‌شد به زمین تاه تن مرد چو فانوس

گر خصم بدش زهره گیو و فر کاوس

از هستی خود بود در آن هائله مایوس

صفی علیشاه
 

حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

ما را نبود شکوه ز آلمان گله از روس

گر، روس زما برد بسی کشور محروس

لیکن همه ایران بود از مردم ایران

وز، یاد برفت آن همه عرض آن همه ناموس

روزی که بود صلح، جهان دار و جهانگیر

[...]

حاجب شیرازی
 
 
sunny dark_mode