گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷۲

 

فریاد جهان سوخت نفس سعی ‌کمندش

تا سرمه رسانید به مژگان بلندش

از حیرت راه طلبش انجم و افلاک

گم‌ کرد صدا قافلهٔ زنگله بندش

ننمود سحر نیز درین معرض ناموس

[...]

بیدل دهلوی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰

 

روزی که یکی شیفته آمد به کمندش

آرام نگیرد دل دیوانه پسندش

گر شیفتگی زین دل دیوانه نیاموخت

بر پای چرا بند نهد زلف بلندش

آهی است که از حسرت او سر زند از سنگ

[...]

سحاب اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۰

 

در گردنش آویخته گیسوی بلندش

یا گردن خورشید درآمد بکمندش

رخ آتش و آن خال سیاه است سپندش

تا آنکه حسودان نرسانند گزندش

شکرستان لبش رسته خط از مشک

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
sunny dark_mode