گنجور

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۰ - شیشه آب

 

قدری می صاف کهنی خواسته بودم

زانکسکه اگر راست بگویم نه کسی بود

امروز فرستاد یکی شیشه آبم

چونانکه بهر قطره او در مگسی بود

از زنگ تو گفتی ز دل او نسبی داشت

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

رفت آنکه به وصل تو مرا دسترسی بود

وین دلشده در خیل سگان تو کسی بود

آن غمزه به خون دل ما چشم سیه کرد

ور نه به کمند تو گرفتار بسی بود

آمد گل و هر مرغ هوای چمنی کرد

[...]

امیر شاهی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

با آنکه درین سینه ز زخم تو بسی بود

با تیر دگر جان و دلم را هوسی بود

جان و دل و دین جمله به تاراج ببردی

آن رفت که با جان و دلم دست رسی بود

تنها نه من اندر خم زلف تو اسیرم

[...]

شاهدی
 
 
sunny dark_mode