گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

نخل قد خم گشته که پرورده دردست

بارش دل پرخون و گلش چهرهٔ زردست

صدساله وصال تو مرا می‌رسد ای ماه

گر مرهم هر خسته به اندازهٔ درد است

خاک که ز جولان سمندت شده برباد

[...]

محتشم کاشانی
 

عارف قزوینی » تصنیف‌ها » شمارهٔ ۱۰ - از خون جوانان وطن لاله دمیده

 

از دست عدو نالۀ من از سر درد است

اندیشه هر آن کس کند از مرگ، نه مرد است

جانبازی عشاق نه چون بازی نرد است

مردی اگرت هست، کنون وقت نبرد است

عارف قزوینی
 
 
sunny dark_mode