گنجور

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۷ - در مدح ابونصر محمد ( مملان )

 

تا ز آمدن دوست بر من خبر آمد

گوئی سرم از ناز بخورشید برآمد

چون شاخ گلی بودم پیوسته بی بار

بر من ز گل شادی پیوسته برآمد

روزی همه درد و غم مردم بسر آید

[...]

قطران تبریزی
 

عنصرالمعالی » قابوس‌نامه » باب نهم: اندر ترتیب پیری و جوانی

 

سلطان جهان در کف پیری شده عاجز

تدبیر شدن کن تو که چون شست درآمد

روزت بنماز دگر آمد بهمه حال

شب زود درآید که نماز دگر آمد

عنصرالمعالی
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۴ - داستان تبه روزی و گرفتاری

 

بیچاره تن من که ز غم جانش برآمد

از دست بشد کارش و از پای درآمد

هرگز به جهان دید کسی غم چو غم من

کز سر شودم تازه چو گویم به سر آمد

آن داد مرا گردش گردون که ز سختی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۲ - دیده نرگس

 

آن شب که دگر روز مرا عزم سفر بود

ناگاه ز اطراف نسیم سحر آمد

بوی تبتی مشک و گل سرخ همی زد

وآن ترک من از حجره چو خورشید برآمد

زآن دیده چون نرگس چون دیده نرگس

[...]

مسعود سعد سلمان
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - بدو گفتم

 

در راه مرادی صنمی در گذر آمد

رفتار چنان ماه مرا در نظر آمد

شوخی شکری سروقدی قحبککی چست

کز حسن ز خورشید بسی خوبتر آمد

در پیش وی استادم و راهش بگرفتم

[...]

سوزنی سمرقندی
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵

 

بدرود شب دوش که چون ماه برآمد

ناخوانده نگارم ز در حجره درآمد

زیر و زبر از غایت مستی و چو بنشست

مجلس همه از ولوله زیر و زبر آمد

نقلم همه شد شکر و بادام که آن بت

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۲ - در مدح جلال‌الوزراء احمدبن مخلص

 

خیزید که هنگام صبوح دگر آمد

شب رفت و ز مشرق علم صبح برآمد

نزدیک خروس از پی بیداری مستان

دیریست که پیغام نسیم سحر آمد

خورشید می اندر افق جام نکوتر

[...]

انوری
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲

 

این نادره بین باز کز ایام بر آمد

در باغ جهان شاخ حوادث ببر آمد

وین بلعجبی ها که برین مهره خاکی است

از حقه گردون مشعبد بدر آمد

بگرفت سرا نگشت به دندان فلک، از عجز

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۲۴

 

چون کوکبه عید به آفاق درآمد

در باغ سعادت گل دولت به برآمد

آن وعده که تقدیر همی داد وفا شد

وان کار که ایام همی خواست برآمد

آسود جهان از تف خورشید حوادث

[...]

ظهیر فاریابی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۳

 

آن سرو خرامنده که جستم، به بر آمد

وان بخت که پیش آمده بد، بیش تر آمد

شادی همه غم بود ز بر نامدن کار

آن غم همه شادی شد و آن کار برآمد

بر لاله گلبرگ دماغم رسد امروز

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۴

 

هر سر که به سودای تو از پای در آمد

از خاک کف پای تواش تاج سر آمد

دست از همه خوبان جهان شست به پاکی

چشمم که خیال تواش از دیده در آمد

همچون نفس باد صبا غالیه بر شد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۵ - در مدح سلطان اویس

 

صبح ظفر از مشرق امید بر آمد

اصحاب غرض را تب سودا ببر آمد

از غنچه پیکان و زباد دم شمشیر

بشکفت گل فتح و نسیم ظفر آمد

بر آینه تیغ شهنشاه دگر بار

[...]

سلمان ساوجی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۶

 

دوشم ز در آن شمع دلفروز درآمد

و آن تیره شب هجر نگارم به سر آمد

عمریست بپروردمش از آب دو دیده

تا قامت آن سرو دلارا به بر آمد

من منتظر وعده آن عمر گرامی

[...]

جهان ملک خاتون
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۵

 

خوش ماه تمامی است که از غیب برآمد

خورشید نهان گشته به شکل دگر آمد

او عمر عزیزی است که آمد به سر ما

خوش عمر عزیزیست که ما را به سر آمد

ما بر در هر خانه که رفتیم گشودند

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸

 

آن ماه دل افروز که رشک قمر آمد

در پرده نهانست ولی پرده در آمد

گلهای بساتین همه نالند چو بلبل

چون حسن تو در صحن چمن جلوه گر آمد

هرجا که تجلی رخت جلوه عیان کرد

[...]

قاسم انوار
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۱ - در مدح شاه قلی بیک گوید

 

المنه لله که شب هجر سر آمد

خورشید من از مشرق مقصود برآمد

ای بلبل مهجور چو گل باش شکفته

کاینک گل خندان تو باز از سفر آمد

ای باد بیعقوب بگو چشم تو روشن

[...]

اهلی شیرازی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲

 

زان روز که روی تو مرا در نظر آمد

خورشید جهان در نظرم مختصر آمد

مشتاق لقا را چه خبر از بد و نیکست

چون مست می شوق ز خود بیخبر آمد

جان و دل سرگشته ما را بره وصل

[...]

اسیری لاهیجی
 

میلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - در مدح بهروز محمّد و تهنیت ولادت فرزند او

 

ای بخت، شب تیرهٔ غم را سحر آمد

بردار سر از خواب که خورشید برآمد

باد سحر از صبح صفا مژده رسانید

آخر شب یلدای کدورت به سر آمد

ایّام که بر روی کسی در نگشادی

[...]

میلی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

المنةلله که شب هجر سر آمد

خورشید وصال از افق بخت برآمد

سد شکر که زنجیری زندان جدایی

از حبس فراق تو سلامت بدرآمد

شد نوبت دیدار و زدم کوس بشارت

[...]

وحشی بافقی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - این ترکیب موحدانه در دارالسلطنه لاهور در فصل گل و بهار در اوان سرمستی ها در تعریف خرمی عالم مذیل به نام نامی صاحبی ابوالفتح بهادر عبدالرحیم خان خانان در استدعای صحبت ایشان گفته شده

 

عشقست که هم پرده و هم پرده درآمد

غماز دل و شحنه خون جگر آمد

عشقست که بگذشته و آینده ما اوست

در هر نفسی رفت و به رنگی دگر آمد

هان جان و دل آغوش و بغل خوش بگشایید

[...]

نظیری نیشابوری
 
 
۱
۲
sunny dark_mode