گنجور

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۰

 

هر کس به نسب نیک ندانی و به آلش

بر نسبت او نیست گوا به ز فعالش

زیرا که درختی که مر او را نشناسند

بارش خبر آرد که چه بوده است نهالش

قول تو چه بار است و تو پربار درختی

[...]

ناصرخسرو
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۸۱

 

شوخی که مرا هست تمنای وصالش

وحشی تر از آهوی رمیده است خیالش

چشم و دل من تشنه حسنی است که از لطف

در آینه و آب نیفتاده مثالش

هر چند که گیرنده بود خون شهیدان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۸۲

 

شد سرمه سویدای دل از نور جمالش

ای وای اگر تیغ کشد برق جلالش

چون مور، دل خام طمع بال برآورد

تا شد زته زلف عیان دانه خالش

خط بر سر رعنایی شمشاد کشیده است

[...]

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۰۵

 

شمع است که گریان شده در بزم وصالش؟

یا شعله عرق میکند از شرم جمالش؟!

واعظ قزوینی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰۶

 

مرغی که پر افشاند به گلزار خیالش

پرواز سپردند به مقراض دو بالش

سرگشتگی ذره ز خورشید عیان است

ای غافل حالم نظری‌ کن به جمالش

در غنچهٔ دل رنگ بهار هوسی هست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰۷

 

هرگه روم از خویش به سودای وصالش

توفان ‌کند از گرد رهم بوی خیالش

خواندند به‌کوثر ز لب یار حدیثی

از خجلت اظهار عرق‌کرد زلالش

رنگی‌که دمید از چمن وحشت امکان

[...]

بیدل دهلوی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - در تهنیت عید مولود قاسم خلد و سقر حیدرحیه در علی علیه‌السلام

 

خرم دل آنان که به امید وصالش

عمری گذرانند سراسر به خیالش

تا دیده گشایند به خورشید جمالش

پیداست به هرجا رخ خورشید مثالش

صغیر اصفهانی
 
 
sunny dark_mode