گنجور

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱

 

خواهم که: بزیر قدمت زار بمیرم

هر چند کنی زنده، دگر بار بمیرم

دانم که: چرا خون مرا زود نریزی

خواهی که بجان کندن بسیار بمیرم

من طاقت نادیدن روی تو ندارم

[...]

هلالی جغتایی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹

 

مگذار که از حسرت دیدار بمیرم

بردار ز رخ پرده و مگذار بمیرم

صد جان طلبم بهر نثارت که چو آیی

پیش تو نه یکبار که صد بار بمیرم

خو کرده ام از بس به گرانباری دردت

[...]

رفیق اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۸

 

در عشق چو باید که به ناچار بمیرم

از جور تو به کزغم اغیار بمیرم

هر شب دهیم وعده ی دیدار که تا صبح

صد بار شوم زنده و صد بار بمیرم

گیرم به نگاهی ز تو صد حسرتم افزود

[...]

سحاب اصفهانی
 
 
sunny dark_mode