گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰

 

آن شوخه به ما جز سر بیداد ندارد

با وعده دل غمزده شاد ندارد

کرد از من دل شیفته آن عهد‌شکن باز

آن گونه فراموش که کس یاد ندارد

بلبل چه فرستد سوی گل تحفه که در دست

[...]

کمال خجندی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۱

 

آن کیست که با یاد تو دل شاد ندارد

آن کس که مگر عهد غمت یاد ندارد

دور از تو شبی نیست که این خسته مهجور

تا صبحدم از یاد تو فریاد ندارد

سرو ارچه به آزادی قدّ تو سرافراخت

[...]

جهان ملک خاتون
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۴۴

 

از تفرقه پروا دل آزاد ندارد

از سنگ خطر بیضه فولاد ندارد

عام است به ذرات جهان نسبت خورشید

یک نقطه بیجا خط استاد ندارد

در خامه قدرت دو زبانی نتوان یافت

[...]

صائب تبریزی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

در جلوه‌گری چون تو کسی یاد ندارد

نادر بود آن شیوه که استاد ندارد

بی سعی تو گیراست خیال سر زلفت

این دام روان حاجت صیاد ندارد

هر عضو مرا طاقت صد داغ دگر هست

[...]

قدسی مشهدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

دل در کف بیداد تو جز داد ندارد

ای داد که کس همچو تو بیداد ندارد

فریادرسی نیست در این ملک وگرنه

کس نیست که از دست تو فریاد ندارد

این کشور ویرانه که ایران بودش نام

[...]

فرخی یزدی
 
 
sunny dark_mode