گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۱

 

شب زار به جای بستر آتش ریزم

چون خاکستر به روز از آتش خیزم

هر گه که کند عشق تو آتش تیزم

از درد چو شمع بر سر آتش بیزم

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۶

 

در خواب گه از دل به شب آتش بیزم

چون خاکستر هر روز ز آتش خیزم

هر گه که کند عشق تو آتش تیزم

چون شمع ز درد بر سر آتش ریزم

مسعود سعد سلمان
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶۵

 

در خوابگه از دل شب آتش بیزم

چون خاکستر به روز ز آتش خیزم

هر گه که کند عشق تو آتش تیزم

چون شمع ز درد بر سر آتش ریزم

سنایی
 

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۳۹

 

هم جور کشم بتا و هم بستیزم

با مهر تو مهر دگری نامیزم

جانی دارم که بار عشقت بکشد

تا در سر کارت نکنم نگریزم

عین‌القضات همدانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب التاسع: فی السفر و الوداع » شمارهٔ ۹

 

رویی نه که از هوای او بگریزم

پشتی نه که با فراق او بستیزم

صبری نه که با وصال او بنشینم

برگی نه که چست از سر او برخیزم

اوحدالدین کرمانی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب چهارم » در دیوِ گاو پای و دانایِ دینی

 

با بخت گرفتم که بسی بستیزم

از سایهٔ آفتاب چون بگریزم

سعدالدین وراوینی
 
 
sunny dark_mode