×
عمعق بخاری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳
تا دیده بر آن عارض گلگون افتاد
چشمم ز سرشک چشمه خون افتاد
هر راز، که در پرده دل پنهان بود
با خون دلم ز پرده بیرون افتاد
مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۴۸
چشمم چو بر آن عارض گلگون افتاد
دل نیز ز راه دیده بیرون افتاد
این گفت منم عاشق و آن گفت منم
فیالجمله میان چشم و دل خون افتاد
مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۵۱
چشمم چو بر آن عارض گلگون افتاد
دل نیز ز راه دیده بیرون افتاد
این گفت منم عاشق و آن گفت منم
فی الجمله میان چشم و دل خون افتاد
عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۱۵
تا دیده بر آن عارضِ گلگون افتاد
چشمم ز سرشک چشمهٔ خون افتاد
هر راز که در پردهٔ دل پنهان بود
باخونِ جگر ز دیده بیرون افتاد
عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۱۱
شمع آمد وگفت: در دلم خون افتاد
کز پرده ز بیم سوز بیرون افتاد
من در هوس آتش و کس آگه نیست
تا در سرِ من چنین هوس چون افتاد