گنجور

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۱۱

 

آن زلف که او به بوی مرزَنگوش است

گه بر جَبَه است و گه به زیر گوش است

زین باز عجبتر آن لب خاموش است

زو شهر و جهان به بانگ نوشانوش است

عنصری
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۲۷

 

در عالم عشق عقیل کُل مدهوش است

جان بر در او چو غاشیه بر دوش است

از سرّ سماع آن کسی باخبر است

کاو را به جز از دو گوش صورت گوش است

اوحدالدین کرمانی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳

 

برخیز و به باغ آی که گل در جوش است

بی روی تو بلبل چمن خاموش است

زنبور صفت چرا زنی نیش مرا

گفتا چه شود که نیش من با نوش است

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴

 

امروز به بستان چو گل اندر جوش است

صحرا و در و دشت زمرّدپوش است

زنهار می لعل به دست آر سبک

برخیز و بیا که وقت نوشانوش است

جهان ملک خاتون
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴

 

در خانه تو مزاج مرزنگوش است

وز خط تو افتاب کحلی پوش است

گویی که دواتت ظلماتست کزو

خضر قلم ترا دهان پر نوش است

ابن حسام خوسفی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹

 

آن را که نه آتش خرد خاموش است

هر شام و سحر دیگ سخا در جوش است

هر عیب که باشدت سخا می پوشد

گردید چو کاسه سرنگون، سرپوش است

واعظ قزوینی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵

 

از هجر، مرا هم مژه گوهر پوش است

دل از ستمت بناله، لب خاموش است

از چشم ترم، بیتو در افشان شب و روز؛

اما نه از آن در، که تو را در گوش است

آذر بیگدلی
 
 
sunny dark_mode