×
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۱۰
چون میدانی که از نکوئی دورم
گر بگریزم ز نیکوان معذورم
او همچو عصا کش است و من نابینا
من گام به خود نمیزنم مأمورم
سیدای نسفی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰
ای قبله زخدمتت بسی مهجورم
عمریست از این فیض سعادت دورم
رنجوریم از راه کسل نیست مرا
چون دور ز دیدار توام رنجورم
سیدای نسفی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱
صاحب جاها همیشه من رنجورم
از همنفسان خویشتن مهجورم
عمریست به دست و پای من قوت نیست
از خدمت تو ز ناتوانی دورم
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳
در بندگی خدای خود مأمورم
با آنکه هوای نفس را، مقهورم
گویند که مجبور نئی مختاری
بالله که در اختیار هم مجبورم
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵
یا پیر مکن ز درگه خود دورم
میدار به لطف دائمت مسرورم
من کلب در تو هستم ای شیر خدای
مگذار سگ نفس کند مقهورم