×
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴۳
زلفت به رسنهاش برآورد کشان
هر جان و دلی که داشت در شهر نشان
زان پیش که دستار نگه نتوان داشت
ورز دو سه در زیر کلاهش بنشان
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۶
بنشین و ز دل هوای خوبان بنشان
کاین قوم، ز مردمی ندارند نشان
یاری که در او، وفا نبینی مطَلَب
شاخی که در او میوه نباشد منشان
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۲۴
هم نور دل منی و هم راحت جان
هم فتنه برانگیزی و هم فتنه نشان
ما را گوئی چه داری از دوست نشان
ما را از دوست بینشانیست نشان
فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۴
آن قوم که هست در بلا مسکنشان
خون در دل عافیت کند شیونشان
کو تنگدلی که چون بنالد ریزد
خون جگر دو کون در دامنشان