مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۶
از عهد مگو که او نه بر پای منستچون زلف تو عهد من شکن در شکن است
زان بند شکن مگو که اندر لب تستیا زان آتش که از لبت در دهن است

مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹۳
خاک قدمت سعادت جان من استخاک از قدمت همه گل و یاسمن است
سر تا قدمت خاک ز تو میرویندزان خاک قدم چه روی برداشتن است

مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۶۷
عمریست که جان بنده بیخویشتن استو انگشتنمای عالمی مرد و زن است
برخاستن از جان و جهان مشکل نیستمشکل ز سر کوی تو برخاستن است

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۴
وصفت نه به اندازهٔ عقلِ کَهُن است
کز وصفِ تو هر چه گفته آمد، سَخُن است
در هر دو جهان هر گلِ وصفت که شکفت
در وادی توحیدِ تو یک خاربُن است

ملکالشعرای بهار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱ - این رباعی را در خواب گفته است
امروز نه کس ز عشق آگه چو من است
کز شکّر عشقم همه شیرین سخن است
در هر مژهٔ من به ره خسرو عشق
نیروی هزار تیشهٔ کوهکن است

عرفی شیرازی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۳۶
در عهد من آن که لاف سنج سخن است
خونش هدر است، قاتلش نظم من است
گوسالهٔ سامری اگر بانگ زند
اعجاز مسیح لقمهٔ دندان شکن است

شاه نعمتالله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۱
نقشی به خیال بسته کاین علم منست
وان لذت او در این زبان و دهن است
عقل ار چه بسی رفت در این راه ولی
یوسف نشناخت عارف پیر من است

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۲۱
آن بت که رخش رشک گل و یاسمن است
وز غمزهٔ شوخ فتنهٔ مرد و زن است
دیدم به رهش ز لطف چون آب روان
آن آب روان هنوز در چشم من است

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۷
تا بیمهری پیشه اهل زمن است
اظهار هنر، کاستن جان و تن است
راحت خواهی، کمال خود فاش مکن
کاین سوختن شمع ز روشنشدن است

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۸
جایی که ز بالقوه نیکان سخن است
گو فرع مباش تو چو اصلش کهن است
گل را که صفای گلشن دهر ازوست
گلبن گویند، گرچه خود خاربن است
