گنجور

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۱۰

 

دل شمع تو شد به یک نفس مرده شود

ور زنده شود جان به لب آورده شود

اشکی که ز سوز میفشانم چون شمع

باز از دم سرد بر رخ افسرده شود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۹۶

 

شمع آمد و گفت: گه دلم مُرده شود

گه در سوزم عمر به سر بُرده شود

چون در دهن آب گرمم آید بیدوست

بر روی ز باد سردم افسُرده شود

عطار
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن » شمارهٔ ۱۹

 

بس خون جگر که مرد را خورده شود

تا بیش بدی با دگران بُرده شود

با آنک بدی کرد برو نیکی کن

تا فرق میان تو و او کرده شود

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۹۸

 

بس خون جگر که مرد را خورده شود

تابیش بدی به دیگران برده شود

با آنک بدی کرد برو نیکی کن

تا فرق میان تو و او کرده شود

اوحدالدین کرمانی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۱۲۴

 

بی یاد لب تو خضر دل مرده شود

بی فیض رخت بهشت پژمرده شود

پژمرده شود دلم ز تاثیر غمت

از آتش اگر کباب افسرده شود

عرفی
 
 
sunny dark_mode