گنجور

عطار » مختارنامه » باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان » شمارهٔ ۱۳

 

هم عقل درین واقعه مضطر افتاد

هم روح ز دست رفت و بر سر افتاد

گفتم که گشایم این گره در سی سال

بود آن گره و هزار دیگر افتاد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۴۱

 

شد عقل ز دست و سخت مضطر افتاد

تا موی چو سیم و روی چون زر افتاد

عمری که ز سر غرور سودا پختم

امروز مرا چو کفک با سر افتاد

عطار
 
 
sunny dark_mode