عینالقضات همدانی » تمهیدات » تمهید اصل خامس - شرح ارکان پنجگانۀ اسلام
در دیده رهی ز تو خیالیبنگاشت
بر دیدن آن خیال عمری بگذاشت
چون طلعت خورشید عیان سربرداشت
در دیده غلط نماند و درسر پنداشت
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۹
اندوه تو چون دلم به شادی انگاشت
وز بهر تو پیوند جهانی بگذاشت
گیرم ز جفاش باز نتوانی برد
دایم ز وفاش باز نتوانی داشت
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۲ - النوبة الثالثة
در دیده رهی ز تو خیالی بنگاشت
بر دیدن آن خیال عمری بگذاشت
چون طلعت خورشید عیان سر برداشت
در دیده هوس بماند و در سر پنداشت
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب » شمارهٔ ۲۷۰
هر کاو رقمی زعقل بر دل بنگاشت
یک لحظه زعمر خویش ضایع نگذاشت
یا در طلب رضای یزدان کوشید
یا راحت تن گزید و ساغر برداشت
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۷
آمد بر من چو بر کفم زر پنداشت
چون دید که زر نداشتم ره بگذاشت
از حلقۀ گوش او مرا شد معلوم
کانجا که زرست گوش می باید داشت
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۸
فصّاد چو بررگ تو نشتر بگماشت
خون در تن ازین تغابین نگذاشت
خون دید روان از رگ تو دل پنداشت
کازرده شد آن رگی که با جانم داشت
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۶
آمد بر من چو در کفم زر پنداشت
چون دید که زر نیست وفا را بگذاشت
از حلقهٔ گوش او چنین پندارم
کانجا که زر است گوش میباید داشت
مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲۲
وصلت بگذشت و دیده با نم بگذاشت
هجرت برسید و بر دلم درد گذاشت
دل را ز تو ناامیدی امید نبود
چشمم ز تو این سنگدلی چشم نداشت
مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲۳
زان نقش که بر دلم خیال تو نگاشت
هجران تو سنگدل خیالی نگذاشت
من کز تو جفا و ناامیدی دیدم
یارب ز که امید وفا خواهم داشت
شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش سوم - قسمت اول
همه اسباب وزارت بگذاشت
به حرم راه زیارت برداشت
یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۲۹
همت به دو کار بر یک انسان نگماشت
وان سفله که خود گرفت یزدان بگذاشت
در هر دو منه پای طلب کز یک دست
زنقحبه دو هندوانه بر نتوان داشت
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۵۶ - نظامی گنجوی قُدِّسَ سِرُّه
چون عالم را به کس نخواهند گذاشت
باری دل دوستان نگه باید داشت