گنجور

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۴۲

 

غنچه که چو پسته لب شود خندانش

از کم عمری بر لبش آمد جانش

چون نیست به جز نیست شدن درمانش

خون میبچکد به درد از پیکانش

عطار
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۹۲

 

هر شه که زعدل شد شعار و شانش

نافذ باشد به ملک در فرمانش

ملک چو گوی و عدل چوگان، به مثل

گوی آن نبود که باشد آن چوگانش

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الحادی عشر: فی الطامات و فی الاقاویل المختلفة » الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان » شمارهٔ ۸۵

 

بادا! چو رسی به زلف مشک افشانش

در گوش بگوی این سخن پنهانش

کان شیفته را کز تو فلک دور افکند

یاد تو همی کرد برآمد جانش

اوحدالدین کرمانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱

 

عشقت که بدل گرفته ام چون جانش

دردست و بصبر می کنم درمانش

وز غایت عزت که خیالت دارد

در خانهٔ چشم کرده ام پنهانش

سیف فرغانی
 

شاه نعمت‌الله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۴

 

مجموع حروف یک الف می خوانش

با اصل الف به نقطه ای می دانش

نی نی چو یکی نقطه بود اصل الف

یک نقطه بگو معانی قرآنش

شاه نعمت‌الله ولی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۳۴

 

عقل است کسی که شه برد فرمانش

عقل است سری که گم بود سامانش

ما بنده عشقیم که در هر نفسیش

عیدیست که صد هزار جان قربانش

اهلی شیرازی
 
 
sunny dark_mode