×
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲۹
دل رفت و سرِ راهِ دلْاِستان بگرفت
وز عشق، دو زلفِ او به دندان بگرفت
پرسید: کی تو؟ چون دهان بگشادم
جست از دهنم، راه بیابان بگرفت
کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۷
دندان مرا چو درد پنهان بگرفت
آن درد نهان در دل و در جان بگرفت
چون مرهم درد ها همه در لب تست
آن لب باید بریز دندان بگرفت
افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸
عکاس، چو عکس روی جانان بگرفت
انگشت عجب همی به دندان بگرفت
می گفت که جان ز فرط لطف است نهان
آن کیست که عکس چون من از جان بگرفت