گنجور

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۶۷

 

ناگاه همی زدم من ، ای شمع و چراغ

از شهر بباغ با دلی پر غم و داغ

باغ ار چه بود جای تماشا و فراغ

دوزخ بود ، ای نگار ، بی روی تو باغ

ازرقی هروی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳۴

 

از یار وفا مجوی کاندر هر باغ

بی هیچ نصیبه عشق میبازد زاغ

تا با خودی از عشق منه بر دل داغ

پروانه شو آنگاه تو دانی و چراغ

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳۵

 

نیکوتری از آب روان اندر باغ

زیباتری از جوانی و مال و فراغ

لیکن چه کنم که عشقت ای شمع و چراغ

جویان بودست درد ما را از داغ

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳۶

 

نادیده من از عشق تو یک روز فراغ

بهره نبرد مرا ز وصلت جز داغ

کردی تن من ز تاب هجران چو کناغ

تا خو داری تو دوست کشتن چو چراغ

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳۷

 

ای بیماری سرو ترا کرده کناغ

پس دست اجل نهاده بر جان تو داغ

خورشید و چراغ من بدی و پس از این

ناییم بهم پیش چو خورشید و چراغ

سنایی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط » شمارهٔ ۳۶

 

از علم اگر دل تو را هست چراغ

هان تا ننهند علم تو را بر دل داغ

چون علم آمد دماغ لایق نبود

از خود تو خود انصاف بده علم و دماغ

اوحدالدین کرمانی
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۵۳

 

ای بندهٔ سردی به زمستان چون زاغ

محروم ز بلبل و گلستان ز باغ

دریاب که این دم اگرت فوت شود

بسیار طلب کنی به صد چشم و چراغ

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۵۴

 

بلبل آمد به باغ و رستیم ز زاغ

آئیم به باغ با تو ای چشم و چراغ

چون سوسن و گل ز خویش بیرون آئیم

چون آب روان رویم از باغ به باغ

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۵۵

 

گر با دیگری مجلس میسازم و لاغ

ننهم به خدا ز مهر کس بر دل داغ

لیکن چو فرو شود کسی را خورشید

در پیش نهد بجای خورشید چراغ

مولانا
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۹

 

بنشست به ناز سرو در دامن باغ

لاله ز کرشمه برداشت ایاغ

تا خرم و خوش بود شبستان چمن

در پای درخت لاله بر گرد چراغ

ابن حسام خوسفی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۳۷

 

گر دوست نصیب ما نکردست فراغ

ما نیز چو شمع دل نهادیم به داغ

ایدل چو چراغ سر مکش زاتش غم

از سوز و گداز چاره اش نیست چراغ

اهلی شیرازی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۷۵

 

عمریست که از بنفشه و سنبل باغ

دادست مرا دولت وصل تو فراغ

روشن شده از نظاره چشم تو چشم

تر گشته ببوی چین زلف تو دماغ

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۷۶

 

دور از رخ او نمی کنم رغبت باغ

دارم ز تماشای گل و لاله فراغ

ترسم که خلد بسینه ام از گل خار

آتش فکند بر جگرم لاله ز داغ

فضولی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش دوم - قسمت اول

 

دردا که نرست اندر این باغ

یک لاله که نیست بر دلش داغ

شیخ بهایی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۵۹

 

گشتیم همه روی زمین را بچراغ

مثل فرح آباد ندادند سراغ

داغ از فرح آباد چنانست جنان

ز اشرف فرح آباد چنان باشد داغ

رضی‌الدین آرتیمانی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۴۴۶

 

بی گریه، بود دیده چو بی باده ایاغ

از شبنم خون تازه نماید گل داغ

چون گریه شود تمام، چشمم سوزد

روغن چو نماند، آتش افتد به چراغ

قدسی مشهدی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۸

 

آسوده تویی چو سرو و سوسن در باغ

من سوخته ام به هجرت ای چشم و چراغ

داری دلی از فکر اسیران فارغ

دارم ز غم تو داغ دل بر سر داغ

حزین لاهیجی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵

 

از کثرت جیش خصم جستند سراغ

گفتیم به بخت شه نه ژاژ است و نه لاغ

بسیاری کوکب است در موکب صبح

انبوهی ظلمت است یا نور چراغ

نشاط اصفهانی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۵۰ - مظفر کرمانی قُدِّسَ سِرُّه

 

چشمی که حقش کشید کحل مازاغ

گه دید ایاغ باده گه باده ایاغ

حقش در خلق و خلق در حق بنمود

خوش یافت ز تشبیه و زتعطیل فراغ

رضاقلی خان هدایت
 
 
۱
۲
sunny dark_mode