گنجور

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲

 

یک وعده که نیم عشوه بد یار نداد

در گلشن وصل خود مرا خار نداد

بر تخت دلم به پادشاهی بنشست

پس مردمک چشم مرا بار نداد

سید حسن غزنوی
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۶۰

 

چه عشوه و دم بود که دلدارنداد

دل برد و به دلبریم اقرار نداد

گفتم که مرا به پیشِ خود بار دهد

از بیرحمی خود دلش بار نداد

عطار
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۰۹

 

ایّام جز از عشوۀ بسیار نداد

در دست کسی یک گل بی خار نداد

چون آخر کار جان بخواهد ستدن

پس هر چه زمانه داد انگار نداد

کمال‌الدین اسماعیل
 
 
sunny dark_mode