گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۹

 

دانم که وفا ز دل برانداخته ای

با آنکه مرا عدوست در ساخته ای

دل را ز وفا چرا بپرداخته ای

مانا که مرا تمام نشناخته ای

مسعود سعد سلمان
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و ابن آوی » بخش ۱۱

 

آنی که ز دل وفا برانداخته ای،

با دشمن من تمام در ساخته ای؛

دل را زوفا چرا بپرداخته ای؟

مانا که مرا هنوز نشناخته ای!

نصرالله منشی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۵

 

رندی باید، ز شهر خود تاخته‌ای

بنیاد وجود خود برانداخته‌ای

زین نادره‌ای، سوخته‌ای، ساخته‌ای

و آنگه به دمی هر دو جهان باخته‌ای

باباافضل کاشانی
 

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۴۸ - داستان پیر نابینا

 

مانا که حریف خویش نشناخته ای

در ششدره می باش که بد باخته ای

ظهیری سمرقندی
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۷۳

 

ای آنکه مرا به لطف بنواخته‌ای

در دفع کنون بهانه‌ای ساخته‌ای

گر با همگان عشق چنین باخته‌ای

پس قیمت هیچ دوست نشناخته‌ای

مولانا
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۶

 

بر برگ گل آن سه خال کانداخته‌ای

هندو بچگانند و تو نشناخته‌ای

دیدی که به بوی مردمی آمده‌اند

بر گوشهٔ چشم جایشان ساخته‌ای

اوحدی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۶

 

چون شمع منم سوخته ساخته ای

خود را ز هوا در آتش انداخته ای

فرهاد صفت زان لب شیرین محروم

جان را به فریب چشم درباخته ای

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۷

 

چون شمع منم سوخته ساخته ای

ویرانه دل را به تو پرداخته ای

گویند که پروانه کند جانبازی

من شمعم و در غم تو سر باخته ای

جهان ملک خاتون
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۱۲

 

من کیستم از شهر خرد تاخته ای

در عشق بتان دینی دین باخته ای

خانه به خرامات مغان ساخته ای

از هرچه نه عشق خانه پرداخته ای

جامی
 
 
sunny dark_mode