گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۴

 

نادیده رخت عمری سودای تو ورزیدم

فارغ ز تو چون باشم اکنون که رخت دیدم

تا ساخت مرا در دل مهر رخ تو منزل

دل از همه برکندم مهر از همه ببریدم

هر جا که به بزم می برخاست نوای نی

[...]

جامی
 
 
sunny dark_mode