گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷۰

 

ای نفس چو سگ آخر تا چند زنی دندان

وز کبر کسان رنجی و اندر تو دو صد چندان

گریانی و پرزهری با خلق چه باقهری

مانند سر بریان گشته که منم خندان

من صوفی باصوفم من آمر معروفم

[...]

مولانا
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

یک سوزن و یک سنجاق بودند به سوزندان

مانند دو تن عیار افتاده به یک زندان

سنجاق به سوزن گفت کار تو در اینجا چیست

وز بهر چه خسبیدی اندر دل سوزاندان

سوزن بجوابش گفت ای بی هنر سوری

[...]

ادیب الممالک
 
 
sunny dark_mode