گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹۶

 

ای دل به سر کویش رو گر هوسی داری

جان در قدمش انداز گر خود نفسی داری

یا کام دلم از لب یک لحظه بده جانا

یا جان بستان از من تو بنده بسی داری

در پای شهید عشق چون کشته شوم آخر

[...]

جهان ملک خاتون
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۷

 

در وقت گل ای بلبل فریاد بسی داری

خوش وقت تو کز هرگل فریادرسی داری

از قافله لیلی گر واپسی ای مجنون

این بس که به گوش از وی بانگ جرسی داری

از کوی وی ای زاهد مایل سوی فردوسی

[...]

جامی
 
 
sunny dark_mode