گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۱

 

چون بهر خرامیدن بارم ز زمین خیزد

بس دشنه که یاران را اندر دل و دین برخیزد

سر و قد نوخیزش بنشت مرا در دل

نه دل که به جان شیند سروی که چنین خیزد

شبها که کنم ناله بر یاد قدش، از من

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
sunny dark_mode