گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶۰

 

سودای سر زلفت کاندر دل و جان دارم

ز اندیشه دلم خون شد تا چند نهان دارم

گر سر ننهم پیشت، خاکی بنهی بر سر

من سرمه کنم آن را، در دیده جان دارم

از تو نگرانیها افتاد مرا در دل

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما » بخش ۲۸ - حسن دهلوی قُدِّسَ سِرّه

 

عمریست که من در سر، سودایِ فلان دارم

یک شهر خبر دارند من از که نهان دارم

رضاقلی خان هدایت
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما » بخش ۲۸ - حسن دهلوی قُدِّسَ سِرّه

 

عمریست که من در سر، سودایِ فلان دارم

یک شهر خبر دارند من از که نهان دارم

رضاقلی خان هدایت
 
 
sunny dark_mode