مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۲
نوریست میان شعر احمراز دیده و وهم و روح برتر
خواهی خود را بدو بدوزیبرخیز و حجاب نفس بردر
آن روح لطیف صورتی شدبا ابرو و چشم و رنگ اسمر
بنمود خدای بی چگونهبر صورت مصطفی پیمبر
آن صورت او فنای صورتوان نرگس او چو روز محشر
هر گه که به خلق بنگریدیگشتی ز خدا گشاده صد در
چون صورت مصطفی […]

مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۵
انجیرفروش را چه بهترانجیرفروشی ای برادر
سرمست زییم مست میریمهم مست دوان دوان به محشر
گر خاک شویم وگر بریزیمساقی با ماست بنده پرور
خاکش خوش باد کوست عاشقخاکش ز شراب جان مخمر
آن خاک شکوفه کرد یعنیمستیم از این سر و از آن سر
مهتر چو خراب گشت و خوش شدخاکست خرابتر ز مهتر
خاکی گشتی چو مست گشتیملاح تو […]

مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۶
انجیرفروش را چه بهترانجیرفروشی ای برادر
ماییم معاشران دولتهین بر کف ما نهید ساغر
ای ساقی ماه روی زیباای جمله مراد تو میسر
از روی تو تاب یافت خورشیدوز بال تو برپرید جعفر
ماییم بلای دی چشیدهچون باغ ز زخم دی مزعفر
بشنو ز بهار نو سقاهمدر جام کن آن شراب احمر
لوح دل را ز غم فروشویای شاه مطهر مطهر
ای […]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۹ - در وحدانیت ذات باری
ای ذات تو ناشده مصوراثبات تو کرده عقل باور
اسم تو ز حد و رسم بیزارذات تو ز جنس و نوع برتر
محمول نهای چنانکه اعراضموضوع نهای چنانکه جوهر
فعلت نه به قصد آمر خیرقولت نه به لفظ ناهی شر
حکم تو به رقص قرص خورشیدانگیخته سایههای جانور
صنع تو به دور دور گردونآمیخته رنگهای دلبر
ببریده در آشیان تقدیسوصف تو […]

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۶
ای گشته جهان و خوانده دفتربندیش ز کار خویش بهتر
این چرخ بلند را همی بینپر خاک و هوا و آب و آذر
یک گوهر تر و نام او بحریک گوهر خشک و نام او بر
وین ابر به جهد خشکها رازان جوهر تر همی کند تر
بیچاره نبات را نیبنیهمواره جوان از این دو گوهر؟
وین جانوران روان گرفتهبیچاره […]

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۵
ای ذات تو ناشده مصوراثبات تو عقل کرده باور
اسم تو ز حد و رسم بیزارذات تو ز نوع و جنس برتر
محمول نهای چنانکه اعراضموضوع نهای چنانکه جوهر
فعلت نه به قصد آمر خیرقولت نه به لفظ ناهی شر
حکم تو به رقص قرص خورشیدانگیخته سایههای جانور
صنع تو به دور دور گردانآمیخته رنگهای دلبر
ببریده در آشیان تقدیسوصف تو […]

شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹۴
منظور یکی ، یکی است ناظر
مظهر به مظاهر است ظاهر
جام است و شراب هر دو یک آب
نوریست به نور خویش ساتر
مستیم وخراب جام بر دست
داریم حضور و اوست حاضر
صد جان در عشق اگر ببازیم
باشیم ز بندگیش قاصر
با باطن پاک عشق بازیم
با ظاهر نازنین ظاهر
شد بر همه کائنات ناصر
منصور چو رفت بر سر دار

کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۹۶ - وله ایضا
اندیشه بکردم از سپاهان
دوزخ به سه چار چیز خوشتر
انواع عذابهای دوزخ
هست آن و چهار چیز دیگر
تیمار عیال و خرج بسیار
اندیشة دزد و بیم کافر
با این غم و رنج بی نهایت
دارم وطنی بدوزخ اندر
سرمای چنین به زرّ خشکم
می بفروشد هیزم تر

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۵۳
ای بر سر ساکنان گردون
گسترده همای دولتت پر
در پای جنیبت تو افتاد
از حمله هیبت تو صرصر
آمد به حمایت حسامت
از دست[ مواهب] تو گوهر
ترس از تو و بازگشت با تو
پس چیست سپهر و کیست اختر؟
ای بس دم صبح را که پاست
در سینه شب شکست لشکر
وی بس شب خصم را که تیغت
پیوست به صبح روز محشر
زان […]
