مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴۹
صد بار بگفتمت نگهداردر خشم و ستیزه پا میفشار
بر چنگ وفا و مهربانیگر زخمه زنی بزن به هنجار
دانی تو یقین و چون ندانیکز زخمه سخت بسکلد یار
میبخش و مخسب کاین نه نیکوستما خفته خراب و فتنه بیدار
میگویم و میکنم نصیحتمن خشک دماغ و گفت و تکرار
میخندد بر نصیحت منآن چشم خمار یار خمار
میگوید چشم او […]

مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۰
کی باشد اختری در اقطاردر برج چنین مهی گرفتار
آواره شده ز کفر و ایماناقرار به پیش او چو انکار
کس دید دلی که دل نداردبا جان فنا به تیغ جان دار
من دیدم اگر کسی ندیدستزیرا که مرا نمود دیدار
علم و عملم قبول او بسای من ز جز این قبول بیزار
گر خواب شبم ببست آن شهبخشید وصال […]

مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۱
شب گشت ولیک پیش اغیارروزست شب من از رخ یار
گر عالم جمله خار گیردماییم ز دوست غرق گلزار
گر گشت جهان خراب و معمورمستست دل و خراب دلدار
زیرا که خبر همه ملولیستاین بیخبریست اصل اخبار

مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۴
ای یار شگرف در همه کارعیاره و عاشق تو عیار
تو روز قیامتی که از توزیر و زبرست شهر و بازار
من زاری عاشقان چه گویمای معشوقان ز عشق تو زار
در روز اجل چو من بمیرمدر گور مکن مرا نگهدار
ور میخواهی که زنده گردیمما را به نسیم وصل بسپار
آخر تو کجا و ما کجاییمای بیتو حیات و […]

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۲۹۴
آمد گه آن که بوی گلزارمنسوخ کند گلاب عطار
خواب از سر خفتگان به دربردبیداری بلبلان اسحار
ما کلبه زهد برگرفتیمسجاده که میبرد به خمار
یک رنگ شویم تا نباشداین خرقه سترپوش زنار
برخیز که چشمهای مستتخفتست و هزار فتنه بیدار
وقتی صنمی دلی ربودیتو خلق ربودهای به یک بار
یا خاطر خویشتن به ما دهیا خاطر ما ز دست بگذار
نه […]

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۲۹۸
شرط است جفا کشیدن از یارخمر است و خمار و گلبن و خار
من معتقدم که هر چه گوییشیرین بود از لب شکربار
پیش دگری نمیتوان رفتاز تو به تو آمدم به زنهار
عیبت نکنم اگر بخندیبر من چو بگریم از غمت زار
شک نیست که بوستان بخنددهر گه که بگرید ابر آذار
تو میروی و خبر نداریواندر عقبت قلوب […]

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۳۱
بردند پیمبران و پاکاناز بیادبان جفای بسیار
دل تنگ من که پتک و سندانپیوسته درم زنند و دینار
قدر زر و سیم کم نگرددو آهن نشود بزرگ مقدار

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۹
بردار صراحیی ز خماربربند به روی خرقه زنار
با دردکشان دردپیشهبنشین و دمی مباش هشیار
یا پیش هوا به سجده درشویا بند هوا ز پای بردار
تا چند نهان کنی به تلبیساین دین مزورت ز اغیار
تا کی ز مذبذبین بوی تویک لحظه نخفته و نه بیدار
گر زن صفتی به کوی سر نهور مرد رهی درآی در کار
سر در […]

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۰
ای عشق تو کیمیای اسرارسیمرغ هوای تو جگرخوار
سودای تو بحر آتشین موجاندوه تو ابر تند خونبار
در پرتو آفتاب رویتخورشید سپهر ذره کردار
یک موی ز زلف کافر توغارتگر صد هزار دیندار
چون زلف به ناز برفشانیصد خرقه بدل شود به زنار
آنجا که سخن رود ز زلفتچه کفر و چه دین چه تخت و چه دار
تا بنشستی به […]

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۱
در عشق تو گم شدم به یکبارسرگشته همی دوم فلکوار
گر نقطهٔ دل به جای بودیسرگشته نبودمی چو پرگار
دل رفت ز دست و جان برآن استکز پی برود زهی سر و کار
ای ساقی آفتاب پیکربر جانم ریز جام خونخوار
خون جگرم به جام بفروشکز جانم جام را خریدار
جامی پر کن نه بیش و نه کمزیرا که نه […]

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۶۶ - در عذر تقصیر نرفتن پیش ممدوح
گر بنده به خدمتت نیامدزو منت بی شمار میدار
ور یک دو سه روز کرد تقصیردر خدمت تو عبث مپندار
زیرا که تو کعبه جلالینتوان سوی کعبه رفت بسیار

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۱
بگشای ز رخ نقاب دیدارتا نگذرد از درت خریدار
این پرده که بر درست بردروین سایه که بر سرست بردار
گفتی: بنشین که من بیایمبنشینم و نیستی تو آن یار
کز یاری من نیایدت ننگوز صحبت من نباشدت عار
زین قاعده و خلاف بگذرو آن داعیه در غلاف بگذار
تا کی باشیم پس بر در؟وز هجر تو کرده رخ به […]

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸
ای باد صبا، به کوی آن یارگر بر گذری ز بنده یاد آر
ور هیچ مجال گفت یابیپیغام من شکسته بگزار
با یار بگوی کان شکستهاین خسته جگر، غریب و غمخوار
چون از تو ندید چارهٔ خویشبیچاره بماند بیتو ناچار
خورشید رخت ندید روزیبینور بماند در شب تار
نی این شب تیره دید روشننی خفته عدو، نه بخت بیدار
میکرد شبی […]

شیخ بهایی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱
نگشود مرا ز یاریت کاردست از دلم ای رفیق! بردار
گرد رخ من، ز خاک آن کوستناشسته مرا به خاک بسپار
رندیست ره سلامت ای دل!من کردهام استخاره، صد بار
سجادهٔ زهد من، که آمدخالی از عیب و عاری از عار
پودش، همگی ز تار چنگ استتارش، همگی ز پود زنار
خالی شده کوی دوست از دوستاز بام و درش، […]

سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات (گزیدهٔ ناقص) » شمارهٔ ۲۳
من بلبلم و رخ تو گلزارتو خفته من از غم تو بیدار
جانا تو به نیکویی فریدیوین زلف چو عنبر تو عطار
گفتم که چو روی گل ببینمکمتر کنم این فغان بسیار
شوق گل روی تو چو بلبلهر لحظه در آردم به گفتار
من در طلب تو گم شدهستمخود گم شده چون بود طلبکار؟
بر من همه دوستان بگریندهر گه […]

سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۴
من بلبلم و رخ تو گلزار
تو خفته من از غم تو بیدار
جانا تو بنیکویی فریدی
وین زلف چو عنبر تو عطار
گفتم که چو روی گل ببینم
کمتر کنم این فغان بسیار
شوق گل روی تو چو بلبل
هر لحظه در آردم بگفتار
من در طلب تو گم شدستم
خود گم شده چون بود طلب کار
بر من همه دوستان بگریند
هرگه که بنالم […]

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۶
ای بر دلم از فراق صدبار
ناگشته به وصل شاد یک بار
در بارگه وصال خویشم
از لطف نمی دهی دمی بار
شب تیره و بار و خر شده لنگ
ترسم نرسد به منزل این بار
بلبل به هوای بوستان سوخت
وین خار نمی دهد گلی بار
باران سعادت الهی
از بهر عطا به خسروت بار
امید به کس ندارم، الا
بر رحمت و لطف ایزد […]

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۶
ساقی قدحی بیار سرشار
تا هر دو کشیم می بیکبار
از دست شویم هر دو با هم
یک مست شویم ما دو هشیار
تن را بدهیم و جبه بر سر
از سر برهیم و بار دستار
گردیم دمی ز خویش بیخود
باشیم دمی ز خود خبردار
یکرنگ شویم در غم هم
تا غم شادی و گل شود خار
تا تن همه جان شود درینره
تا جان […]

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۷
ما را پیوسته بسته بر کار
دارد با ما عنایتی یار
دادند بدست خلق ما را
پا بسته فتادهایم در کار
دادند عنان بدست سفله
ما را کردند بر خسان خوار
هر دم بتن از کسی رسد رنج
هر دو بدل از خسی جهد خار
بر دوش گرفته بار خلقی
رانیم بره خران بیبار
صد شکر خدایرا که یکدوش
از پهلوی ما نمیکشد بار
ما بر دل […]

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷
ای شیخ چه دل نهی به دستار
گر مرد دلی دلی به دست آر
بالای بتان بلای جانست
یارب دلم از بلا نگهدار
تن لاغر و بار عشق فربه
صبر اندک و جود دوست بسیار
ای دوست به عمر رفته مانی
ترسم که نبینمت دگر بار
آهم به دلت نکرد تاثیر
در سنگ فرو نرفت مسمار
ای کاش چو عید نیک بختان
باز آیی و بینمت […]

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰
هرکس به هوای جان گرفتار
ما بی تو ز جان خویش بیزار
جا بی تو کنم به خلد هیهات
دل بیتو نهم به عیش زنهار
جان بیتو به پیکرم بود تنگ
سر بیتو به گردنم بود بار
دلهای گشاده از غمت تنگ
جانهای عزیز در رهت خوار
ابروی تو بر سرم کشد تیغ
مژگان تو بر دلم زند خار
ای تازه جوان که چون جوانی
رفتی […]

شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۶
گر ذات کند ظهور ای یار
نه یار بماند و نه اغیار
نه جام بماند و نه باده
نه مست بماند و نه هشیار
چون هستی تو حجاب راه است
لطفی کن و آن حجاب بردار
یک حرف و معانی فراوان
یک نقطه و اعتبار بسیار
جائی که به یک جو است صد جان
چه جای سر است و ریش و دستار
از نقش خیال […]

شاه نعمتالله ولی » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۷۴
نه دار بماند و نه دیار
نه یار بماند و نه اغیار
نه جام بماند و نه کاسه
نه خمر بماند و نه خمار

کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۹۷ - وله ایضا
ای رتبت تو ورای مقدار
وی همّت تو ستاره آثار
مدح تو فزون ز کنه فکرت
قدر تو برون ز حدّ گفتار
دست تو نگون چو بخت دشمن
بخت تو چو چشم خصم بیدار
فرّاش قدر ز بهر قدرت
نه خیمۀ چرخ کرده طیّار
قدر تو چو آتش آسمان سای
قهر تو چو خاک آدمی خوار
در دست هنر ز خلق تو گل
در پای ستم […]

کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۲۰۱ - وله ایضا
ای دل سیه لطیف دیدار
وی سیم تن خجسته آثار
از تیغ و قلم نه یی تو خالی
خالی نبود ز تیغ سردار
از حقّۀ تو نگار گیرد
مشّاطۀ نیکوان افکار
ز آب دهن تو زنده گردد
ماهی که بود جماد کردار
گاهی دهن توناف آهو
گاهی شکم تو پیلة مار
باشی همه ساله سرفکنده
ز اندیشۀ مشک و سیم بسیار
دارند همیشه بر کنارت
با آنکه گرانی […]

کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۴۱
آواز حزین سوزنی را
مشنو که کنند عیب بسیار
خشک است همین و نیز باریک
چون سوزن خار های دیوار

کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۴۹
باغی است پر از گل معانی
دیوان کمال تازه اش دار
شعر دگران چو خار اشتر
پیرامن او بجای دیوار
تا سنبل و نرگسش نچینند
دزدان گل ریاض اشعار
