گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۰

 

فردا که هر غنیم نماید غنیم خویش

دست منست و دامن یار قدیم خویش

یا رب بمذهب که بود سوختن روا

آنرا که پرورند بناز و نعیم خویش

گر پی برد غنی که چه سودست در کرم

[...]

بابافغانی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۲

 

هرگز گلی شکفته نشد از نسیم خویش

گاهی توجهی به غلام قدیم خویش

نشناسدم کسی که ندارم قرینه ای

عنقا نهفته ماند ز مثل عدیم خویش

درهم تر از حساب تو کاری است چون کنم

[...]

نظیری نیشابوری
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۹

 

درمانده ام به صحبت امید و بیم خویش

گه نوحه سنج خویشم و گاهی ندیم خویش

کامی که از شرف محک جود حاتم است

می بایدم گرفت از بخت لئیم خویش

هوشم فدای نکهت آن گل که تا ابد

[...]

عرفی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۳

 

هستیم با تو بر سر عهد قدیم خویش

ما گم نکرده‌ایم ره مستقیم خویش

در بیخودی ز جور تو کردم شکایتی

شرمنده‌ام بسی ز گناه عظیم خویش

هرگز به بخت تیره خود برنیامدم

[...]

قدسی مشهدی
 

سعیدا » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲

 

سر را بر آستانهٔ فکر صفات نه

زنهار پا دراز مکن از گلیم خویش

ز احسان زید و عمرو مکن چشم دل دوبین

چون کورباطنان مده از کف کریم خویش

سعیدا
 
 
sunny dark_mode