گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۰

 

ای باد صبح از پی آن نور دیده رو

دنبال آن خجسته غزال رمیده رو

از ضعف تن نمی رسم از پی خدای را

ای نازنین سوار عنان را کشیده رو

عشاق خسته منتظر یک نظاره اند

[...]

بابافغانی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸۷

 

ای بسمل طلب پی خون چکیده رو

چون اشک هر قدر روی از خود دویده رو

فرصت در این‌ بهار پر افشان وحشت است

همچون نگه به هر گل و خاری رسیده رو

تا چند هرزه از در هر کوچه تاختن

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸۸

 

ای بیخبر به درد دل ما رسیده رو

شور سپند محفل حسرت شنیده رو

از پیچ و تاب دام هوس احتراز کن

زین دود همچو شعله غبار کشیده رو

زین گلستان که رنگ بهارش ندامتست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸۹

 

همچون نفس به آینهٔ دل رسیده رو

یعنی درین مکان نفسی واکشیده رو

تسلیم خضر مقصد موهوم ما بس است

چون سایه سر به خاک نه و آرمیده رو

آخر به خواب نیستی از خوبش رفتنی است

[...]

بیدل دهلوی
 
 
sunny dark_mode