گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

از من چه شد که یاد نیامد حبیب را

مردم ز درد و نیست غم من طبیب را

گو رنجه کن قدم به عیادت که خوب روی

نبود بدیع اگر بنوازد غریب را

برآستان دوست مجاور بدی سرم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

عیبم مکن که دوست ندارم رقیب را

کز دست او به خواب نبینم حبیب را

گر من شکایتی کنم از غصه رقیب

از باغبان رسد گله ای عندلیب را

ای من غریب شهر تو دانی نه لایق است

[...]

حکیم نزاری
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱

 

بر قتل چون منی چه گماری رقیب را؟

ای در جهان غریب، مسوز این غریب را

دورم همی کنند ادیبان ز پیش تو

ای حورزاده، عشق بیاموز ادیب را

روی تو گر ز دور ببیند خطیب شهر

[...]

اوحدی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

روزی که پیش خویش نبینم حبیب را

دارم هزار شوق که بینم رقیب را

در پیش گل مشاهده خار می کند

چون رشک مضطرب نکند عندلیب را

دانسته ام که عارضه عشق بی دواست

[...]

فضولی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

مانند من سگی سر کوی حبیب را

باید کز آشنا نشناسد غریب را

دردا که دلبری نبود جز تو تا به تو

چندی کنم تلافی رشک رقیب را

آنجا که زلف و روی تو باشد نهان کند

[...]

سحاب اصفهانی
 
 
sunny dark_mode