گنجور

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

ای نقش بسته نام خطت با سرشت ما

این حرف شد ز روز ازل سرنوشت ما

کارم بسینه تخم وفای تو کشتن است

خود عقل خنده میزند از کار و کشت ما

ما شرمسار مانده ز تقصیرهای خویش

[...]

امیر شاهی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » غزل آغازین - شمارهٔ ۱

 

شد خاک راه این سر سودا نوشت ما

این شد مگر ز روز ازل سرنوشت ما

از کوی دوست ما سوی جنت چرا رویم

رضوان حسد برد ز نعیم و بهشت ما

تخم اَمَل که دل به هوای تو کشته بود

[...]

شاهدی
 

میرداماد » دیوان اشراق » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

سوز غم تو کرد قضا سرنوشت ما

ای در غم تو شعله آتش بهشت ما

این ابر ناوک تو همانابه سینه داشت

کالماس جای سبزه بر آمد ز کشت ما

دوزخ به پشت گرمی ایام هجر تو

[...]

میرداماد
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

دیوانه ایم و وادی عشق است دشت ما

آید پیاده گل ز گلستان به گشت ما

از کس مپرس آنچه به ما رفته زین محیط

از سطرهای موج بخوان سرگذشت ما

آسان بود شکست صف بیدلان عشق

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۶

 

در داغ غوطه خورد دل غم سرشت ما

با کعبه هم لباس شد آخر کنشت ما

از سنگ کودکان سر ما لاله زار شد

خط شکسته بود مگر سرنوشت ما؟

برق از زمین سوخته نومید می رود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۷

 

ای جبهه تو آینه سرنوشت ما

روشن چو آفتاب به تو خوب و زشت ما

در پله نشیب به قارون برابرست

میزان ز بس گرانی اعمال زشت ما

ما را به شکوه تنگی عالم نیاورد

[...]

صائب تبریزی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

دارد نشان ز طینت مجنون، سرشت ما

از روی هم نوشته قضا، سرنوشت ما

چون دانه دل به خوشه و خرمن نبسته‌ایم

محتاج آبیاری برق است کشت ما

انصاف بین که سوی تو رضوان چو دید، گفت

[...]

قدسی مشهدی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

بر داغ غوطه زد دل عشرت سرشت ما

آخر رسید چشم بدی در بهشت ما

میر بساط دهر ز ما آنچه بود و برد

بر سینه سنگ بسته دل همچو خشت ما

از دور همتی بکن ای ابر نوبهار

[...]

سیدای نسفی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

آنکو سرشت مهر تو اندر سرشت ما

هجر تو را نوشت چرا سرنوشت ما

گشتیم خاک ما، که مگر دست روزگار

روزی زند ببام و در دوست خشت ما

ما را بجرم عشق بدوزخ اگر برند

[...]

میرزا حبیب خراسانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

فرقی نمانده در عمل خوب و زشت ما

یکسان شده است کعبه و دیر و کنشت ما

انجام خود ز خوی بد و نیک خود بیاب

در ما نهفته دوزخ ما و بهشت ما

گر برخلاف میل رود عمر چاره چیست

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
sunny dark_mode