گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۰

 

فرخ، صباحِ آن که تو بر وی نظر کنی

فیروز، روزِ آن که تو بر وی گذر کنی

آزاد، بنده‌ای که بود در رکاب تو

خرم، ولایتی که تو آنجا سفر کنی

دیگر نبات را نخرد مشتری به هیچ

[...]

سعدی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۰

 

ای ماه اگر به گوشه گلشن نظر کنی

گل را ز حال بلبل بیدل خبر کنی

گویی که جمله چشم امیدم به راه تست

شاید گرم به گوشه چشمی نظر کنی

ما بینوا و مفلس و تو کیمیافروش

[...]

جهان ملک خاتون
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۸

 

در شهر اگر تو شاهد شیرین گذر کنی

شهری به یک مشاهده زیر و زبر کنی

خوش آن که از کمین به در آیی کمان به دست

وز تیر غمزه کار مرا مختصر کنی

شب گر به جای شمع نشینی میان جمع

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۹

 

گر جلوه‌گر به عرصهٔ محشر گذرکنی

هر گوشه محشر دگری جلوه‌گر کنی

کاش آن‌قدر به خواب رود چشم روزگار

تا یک نظر به مردم صاحب نظر کنی

جان در بهای بوسهٔ شیرین توان گرفت

[...]

فروغی بسطامی
 

محیط قمی » هفت شهر عشق » شمارهٔ ۱۱۹ - موشّح به اسم مبارک حضرت علی مرتضی علیه السلام

 

چون شمع گر به بزم وفا ترک سرکنی

سر پیش عاشقان رخ دوست برکنی

اول قدم کزین تن خاکی برون نهی

در ملک جان به حضرت جانان گذر کنی

گیری اگر حجاب دوئیت زچشم دل

[...]

محیط قمی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱

 

خواهی اگر بکوی حقیقت سفر کنی

باید ز شاهراه طریقت گذر کنی

گر بی رفیق پای نهی در طریق عشق

خود را یقین دچار هزاران خطر کنی

هرگز بطوف کعبۀ جانان نمی رسی

[...]

غروی اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۹

 

هر گه بخاطرم تو پریوش گذر کنی

ملک وجود من همه زیر و زبر کنی

آن لعبتی که دیده ببندم چو از رخت

خود را میان خلوت دل جلوه گر کنی

آن دلبری که بیشترت جان فدا کنند

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
sunny dark_mode