گنجور

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

بار فراق بستم و ، جز پای خویش را

کردم وداع جملهٔ اعضای خویش را

گویی هزار بند گران پاره می‌کنم

هر گام پای بادیه پیمای خویش را

در زیر پای رفتنم الماس پاره ساخت

[...]

وحشی بافقی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ترکیبات » ایام چهره خراشیدن صفحات به ناخن قلم - و هنگام سیه پوش گردیدن ابیات به نیل ماتم

 

بطحا زگریه داد به خون، جای خویش را

یثرب الف کشید سراپای خویش را

خون می چکید تا به قیامت ز کربلا

گر می فشرد دامن صحرای خویش را

باغ فدک شنید که آن گل نیافت آب

[...]

طغرای مشهدی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

در دل گداختیم تمنای خویش را

شاید که ناله گرم کند جای خویش را

فرصت سلم خریده بازار محنتم

امروز می خورم غم فردای خویش را

زان پیشتر که گریه شود رو شناس ما

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
sunny dark_mode