گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۱۴

 

داده است بس که سینه صافم جلای اشک

گردد به دیده آب مرا از صفای اشک

چون عقد گوهری که شود پاره رشته اش

ریزد مسلسل از مژه ام قطره های اشک

تا همچو تاک پای نهادم درین چمن

[...]

صائب تبریزی
 

رهی معیری » غزلها - جلد اول » ماجرای اشک

 

تابد فروغ مهر و مه از قطره‌های اشک

باران صبحگاه ندارد صفای اشک

گوهر به تابناکی و پاکی چو اشک نیست

روشندلی کجاست که داند بهای اشک ؟

ماییم و سینه‌ای که بود آشیان آه

[...]

رهی معیری
 
 
sunny dark_mode