گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸۸

 

یک تن دل شکسته ز اهل وفا نیافت

صد حرف آشنا زد و یک آشنا نیافت

محضر به خون بستر گل می کند درست

پهلوی من شکستگی از بوریا نیافت

بر چوب بست غیرت من دست شانه را

[...]

صائب تبریزی
 
 
sunny dark_mode