گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۵

 

آن مست ناز جان جهان که می رود

وان گل به دست سرو روان که می رود

بنگر که با دلی که کشانی همی برد

تا بهر خاطر نگران که می رود

زین سوی منگرید که کشته از آن کیست؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
sunny dark_mode