گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶۰

 

یک دل هزار زخم نمایان نداشته است

یک گل زمین هزار خیابان نداشته است

کنعان ز آب دیده یعقوب شد خراب

ابر سفید این همه باران نداشته است

جز روی او که در عرق شرم غوطه زد

[...]

صائب تبریزی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

گردون مروتی به فقیران نداشته است

این تیره کاسه، طاقت مهمان نداشته است

شوری که در محیط دلم موج می زند

نوح نبی ندیده و طوفان نداشته است

بوی گلاب شرم نمی آید از خویش

[...]

سعیدا
 

رهی معیری » غزلها - جلد اول » طوفان حادثات

 

این سوز سینه شمع شبستان نداشته است

وین موج گریه سیل خروشان نداشته است

آگه ز روزگار پریشان ما نبود

هر دل که روزگار پریشان نداشته است

از نوشخند گرم تو آفاق تازه گشت

[...]

رهی معیری
 
 
sunny dark_mode