گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸

 

هرگز به درد دوست دل ما ز جا نرفت

رنجور عشق او سوی دارالشفا نرفت

بیمار چشم و خسته آن غمزه بر زبان

نام ثفا تبرد و به فکر دوا نرفت

بر جان ز غمزهای نو بیش از هزار تیر

[...]

کمال خجندی
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹

 

هرگز هوای وصل تو از جان ما نرفت

سودای سلطنت ز سر این گدا نرفت

یک شب نشد که از غم عشقت ز چشم و دل

سیلابها نیامد و فریادها نرفت

قلبی که نقد دولت دردترا نجست

[...]

قاسم انوار
 
 
sunny dark_mode