سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱
ای پیکِ پیخجسته که داری نشانِ دوست
با ما مگو بهجز سخنِ دلنشانِ دوست
حال از دهان دوست شنیدن چه خوش بُوَد
یا از دهانِ آن که شنید از دهانِ دوست
ای یارِ آشنا عَلَمِ کاروان کجاست؟
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲
تا دستها کمر نکنی بر میان دوست
بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوست
دانی حیات کشته شمشیر عشق چیست
سیبی گزیدن از رخ چون بوستان دوست
بر ماجرای خسرو و شیرین قلم کشید
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۳۴
بگذار تا بمیرم بر آستان دوست
باشد که یاد من برود بر زبان دوست
بر حال عاشقان نکند هیچ رحمتی
آه از دل ستمگر نامهربان دوست
خاک کفش به ملک دو عالم اگر دهند
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰
یا از زبان دوست شنو داستان دوست
یا از زبان آن که شنید از زبان دوست
باشد کلام دوست مبرا ز هر لغت
هست این لغات مختلف از ترجمان دوست
بیرون بود ز جمله نشانها کزو دهند
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱۸
باریکتر چرا نشوم از میان دوست؟
می بایدم گذشت ز تنگ دهان دوست
هر کوچه کهکشانی و هر خانه مشرقی است
از فیض آفتاب ثریا فشان دوست
نتوان به خامه دو زبان حرف دوست گفت
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰
فکرم دقیق گشت بسی در میان دوست
نه زان میان خبر شد و نه از دهان دوست
رحمی خدای را به من ای باغبان یار
خاشاک چون برون بری از بوستان دوست
حاشا که گنجد آن به قلم یا که بر زبان
[...]
محیط قمی » هفت شهر عشق » شمارهٔ ۳۲ - مختوم به منقبت حضرت ولایت مآب علیه السلام
دور نمودم تا فلک از آستان دوست
دارم تن و دلی چو دهان و میان دوست
دارم دل شکسته و دانم که جای او است
ورنه به دل علاقه ندارم به جان دوست
تا از خودی تو اثری است، گرچه نام
[...]