گنجور

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱ - در مدح سیف الدوله محمود ابراهیم

 

باز آمد آنکه ملک بدو کامکار شد

باز آمد آنکه بخت بدو بختیار شد

بر پای ظلم هیبت او پای بند گشت

در دست عدل دولت او استوار شد

بیدار بود فتنه کنون مست خواب گشت

[...]

ابوالفرج رونی
 

فلکی شروانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۳ - ترکیب بند

 

گل باز نزد آن بت فرخار خار شد

بر دل ز وصل او غم دشخوار خوار شد

فلکی شروانی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۱

 

آمد بهار خرم و رحمت نثار شد

سوسن چو ذوالفقار علی آبدار شد

اجزای خاک حامله بودند از آسمان

نه ماه گشت حامله زان بی‌قرار شد

گلنار پرگره شد و جوبار پرزره

[...]

مولانا
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۱

 

در شعر هر که از پی معنی خاص رفت

شیری است که بقوت خود در شکار شد

وانکس که خوی کرد که معنی برد ز غیر

چو روبه از شکار کسان ریزه خوار شد

کم همتی مکن که در فیض بسته نیست

[...]

اهلی شیرازی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

جانم اسیر دام سر زلف یار شد

دل در هوای حسن رخش بیقرار شد

جانها معطرست و دو عالم پر از نسیم

تا زلف عنبرین برخت مشکبار شد

زآوازه فراق تو دلها بباد رفت

[...]

اسیری لاهیجی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱

 

از جور گلرخان دل من خوار و زار شد

چندان جفا کشید که بی اعتبار شد

ای آرزوی دیده و دل بهر دیدنت

عمرم تمام صرف ره انتظار شد

حیرت نصیب دیده ی شب زنده دار گشت

[...]

بابافغانی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

دوشم انیس خلوت گرمابه یار شد

هر موی بر تنم مژه اشکبار شد

آب حیات من بزمین قطره قطره ریخت

صرف ره محبت آن گلعذار شد

پیکان او که در تن سوزان نهفته بود

[...]

فضولی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۸

 

هر چند دست و پا زدم آشفته تر شدم

ساگن شدم ، میانهٔ دریا کنار شد

جز با گریستن مژهٔ در جهان نبود

آن همه ز حرص دیدهٔ من ناگوار شد

عرفی بسی ملاف که بر چرخ تاختم

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۱

 

هرکس به روز نیک مرا غمگسار شد

در روز بد مرا دژم روزگار شد

ساقی توئی و ساده دلی بین که شیخ شهر

باور نمی کند که ملک میگسار شد

بنمای رخ که چهره نمی داند از نقاب

[...]

عرفی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹

 

تا در ره تو چشم امیدم دچار شد

طوفان چار موجه بدهر آشکار شد

بر خاک آدم اینهمه باران غم که ریخت

سیلش روان ازین مژه اشکبار شد

شمع ار بود چه باک زتاریکی شبست

[...]

کلیم
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۰

 

چون مست من سوار به عزم شکار شد

شیر از پی گریز به آهو سوار شد!

بر من گذشت سروی و از شوق دامنش

همچون چنار دست من از کاروبار شد

می را بود به خون سیاووش نسبتی

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۹۸

 

تا آفتاب رایت گل آشکار شد

از توبه شکسته جهان لاله زار شد

مغزی که بود مستند فرمانروای عقل

پامال ترکتاز نسیم بهار شد

رنگی که از شکستگی آن رو فتاده بود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۹۹

 

تا بهله محرم کمر آن نگار شد

دست ز کار رفته ام امیدوار شد

گویند چشم روشنی هم غزالها

هر جا که آن نگار به عزم شکار شد

هر خنده ای که کبک درین کوهسار زد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۱۴

 

حسن تو زیردست خط مشکبار شد

این مور رفته رفته سلیمان شکار شد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۱۵

 

غلیان ز دودمان وجود آشکار شد

عالم پر از ستاره دنباله دار شد

صائب تبریزی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۶

 

اقبال رو نمود و به ما یار یار شد

وین روزگار تیرة ما روزگار شد

پیمان ناشکستة ما با تو تازه گشت

عهد نبستة تو به ما استوار شد

با دانه‌های جوهر تیغ تو دل خوش است

[...]

فیاض لاهیجی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۱

 

با دست او چو رنگ حنا دستیار شد

خونم چو رگ ز غیرت او بیقرار شد

آلودنش بخون رقیبان چه لازم است؟

پایی که از خرام تواند نگار شد

از نقطه روشنست اگر حرف در رقم

[...]

واعظ قزوینی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۴

 

از سبزه سبز، پشت لب جویبار شد

باغ از بهار، شاهد گلگون عذار شد

دامن کشان ز هر طرفی ابر تر رسید

چون خانه ی حباب، هوا بی غبار شد

شاخ از شکوفه، صبح تجلّی فروز گشت

[...]

حزین لاهیجی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

اسرار عاشقی ز دلی آشکار شد

کآگه ز شوق ناله ی بی اختیار شد

نه منع پاسبان و نه آزار مدعی

فارغ کسی که خاک سر کوی یار شد

شادم که خاک کوی تو بر سر کسی نکرد

[...]

سحاب اصفهانی
 

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل چهارم - ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۱ - شانزده بند عاشورایی

 

چون شاه دین، به عزم شهادت سوار شد

گفتی که خور، ز مشرق زین آشکار شد

بر پشت زین، چو آن مه گردون نشین نشست

عالم به چشم زینب دا خسته، تار شد

گفتا که ای! برادر با جان برابرم

[...]

ترکی شیرازی
 
 
sunny dark_mode