گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹۲

 

آن دل خراب شد که تو آباد دیده‌ای

وان سینه غم گرفت که تو شاد دیده‌ای

بازارِ عیش و خانهٔ هستی و کویِ عقل

ویرانه‌ها شد آن همه کآباد دیده‌ای

عمری‌ست تا به دامِ بلایی اسیر ماند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
sunny dark_mode