گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۹

 

شبنم نشسته بر ورق گل علی الصباح

خواهی که روح تازه برآید بیار راح

جهّال نشنوند ولی ممتنع بود

جز از خواص راح طلب کردن ارتیاح

از گردن خروس صراحی بریز خون

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۰

 

باده خوریم ز اول شب تا دم صباح

مستی کنیم چون شتران علم جناح

زاهد که دل به شاهد دنیا دهد کجا

در خانقه بماند و در خلوت و صلاح

با دوست بایدم که چو بی دوست هیچ نیست

[...]

حکیم نزاری
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۴

 

ز ایوان کاخ میکده آمد علی الصباح

مرغی گرفته نامه اقبال در جناح

مضمونش آنکه هر که نه می را مباح داشت

خونش بود به فتوی پیر مغان مباح

سرمایه فلاح چه باشد شراب لعل

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۲

 

گر مقبلی مزاح کند عیب او مکن

شغلیست آن به قاعده عقل و دین مباح

دل آیینه است کلفت جد زنگ آیینه

آن زنگ را چه امکان صیقل بود مزاح

جامی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

ساقی بجام باده گلرنگ در صباح

در صحن بوستان ز کرم گفت الصلاح

تا آفتاب طلعت ساقی طلوع کرد

کردیم دیده بر رخ خورشید افتتاح

با روح او که گفت الست بربکم

[...]

کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

برداشتیم از کف ساقی روح راح

درجام آفتاب می لعل هر صباح

شادیم وخرمیم ز صبح ازل مدام

چونکرده ایم دیده بروی تو افتتاح

ساقی ز روی ما و منی همچو آفتاب

[...]

کوهی
 
 
sunny dark_mode