گنجور

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸

 

تن همچو تخت شاهست جان خود یکی امیر است

آن پادشاه بر وی سلطان بی نظیر است

عشق است شاه عادل بر تخت دل نشسته

این عقل کامل ما آن شاه را وزیر است

گشته است بلبل مست نالان به عشق آن گل

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

مرد خدا که پیشت، پامال چون حصیر است

ز استادگی است خنجر، ز افتادگی حریر است

ناز و نعیم فردوس، هستند تشنه او

آن بینوا که دائم، از نان خشک سیر است

شاهان ز تیغ آهش، بیچاره اند و عاجز

[...]

واعظ قزوینی
 
 
sunny dark_mode