گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۶ - در شکایت از روزگار و دوستان و ستایش تهمتن پهلوان

 

روزم فرو شد از غم، هم غم‌خوری ندارم

رازم برآمداز دل، هم دلبری ندارم

هر مجلسی و شمعی من تابشی نبینم

هر منزلی و ماهی من اختری ندارم

غواص بحر عشقم، بر ساحل تمنی

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۷ - مطلع دوم

 

ای باغ جان که به ز لبت نوبری ندارم

یاد لبت خورم می سر دیگری ندارم

طوق غم تو دارم بر طاق از آن نهم دل

کز طوق تو برون سر در چنبری ندارم

عید منی و شادی می‌بینم از هلالت

[...]

خاقانی
 
 
sunny dark_mode